جدول جو
جدول جو

معنی زمان دادن - جستجوی لغت در جدول جو

زمان دادن
وقت دادن، مهلت دادن
تصویری از زمان دادن
تصویر زمان دادن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
نظم و ترتیب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امان دادن
تصویر امان دادن
کسی را در پناه خود درآوردن و جان و مال او را حفاظت کردن، فرصت دادن، زمان دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان دادن
تصویر زبان دادن
کنایه از قول دادن، وعده دادن، عهد و پیمان بستن برای مثال شما را زبان داد باید همان / که بر ما نباشد کسی بدگمان (فردوسی - ۸/۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
(چَ گِ رِ تَ)
تشکیل سازمان. ترتیب و تنظیم سازمان
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مهلت دادن. فرصت و وقت دادن:
برآویخت قارن ابا بارمان
سوی چاره جستن ندادش امان.
فردوسی.
اگر نه از قبل شرم آن نگارستی
ز بوسه ندهمی او را بهیچ وقت امان.
فرخی.
حصار دیگر گلواره بد که شاه عجم
بکند از بن و یک ساعتش نداد امان.
عنصری.
ملک الموت او را امان نداد که پای از رکاب بدر آورد و همچنان یک پای در رکاب و یک پای بیرون آورده جان او قبض کرد. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی).
هم آنجا امانش مده تا بچاشت
نشاید بلا بر دگر کس گماشت.
سعدی.
فریبنده را پای در پا منه
چو رفتی و دیدی امانش مده.
سعدی.
که چندان امانم ده از روزگار
که زین نحس ظالم برآید دمار.
سعدی.
گرش بر فریدون بدی تاختن
امانش ندادی به تیغ آختن.
سعدی.
زنهار نمی خواهم کز کشتن امانم ده
تاسیرترت بینم یک لحظه مدارایی.
سعدی.
گفتم روم بخواب و ببینم جمال دوست
حافظ ز آه و ناله امانم نمی دهد.
حافظ.
، امین. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به امانت شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ)
وعده کردن و عهد کردن. (فرهنگ نظام). کنایه از عهد و شرط کردن. (برهان قاطع). وعده و عهد و پیمان و شرط کردن. (غیاث اللغات). کنایه از عهد و پیمان بستن. (آنندراج). عهد و شرط کردن. (ناظم الاطباء). قول دادن. عهد بستن. وعده دادن:
شما را زبان داد باید همان
که بر ما نباشد کسی بدگمان.
فردوسی.
زبان داد سین دخت را نامجوی
که رودابه را بدنیارد بروی.
فردوسی.
(گفتار قیصر بخسرو پرویز در نامه آنگاه که یاری دادن خواهد در جنگ چوبینه) :
زبان داده ام شاه را تاسه روز
چو پیدا شود روز گیتی فروز
بریده سرت را به ایران سپاه
ببینند بر نیزه در پیش شاه.
فردوسی.
چنانکه گفت و زبان داد و شاد کرد مرا
بدستبوس سپهدار خسرو ایران.
فرخی.
چنانکه از کرم او سزد مرا بنواخت
امید کرد و زبان داد کرد کار آسان.
فرخی.
بونصر آنچه گفتنی بود با وی بگفت تا دست گرفتند و زبان داده شد تا آنگاه که فرمان باشد عقد و نکاح کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 534). نظام الملک زبان داد و گفت امشب با سلطان بگوی. (راحهالصدور راوندی). بخدمت و حفظ و حراست... زبان داده ام و ملتزم شده. (ترجمه تاریخ یمینی). من بخدمت و حفظ و حراست دولت و ممانعه از عرصۀ مملکت او زبان داده ام. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 167). این دعوت را اجابت کرده باسعاف طلبت و انجاح حاجت او زبان داد. (ترجمه تاریخ یمینی). هیچکدام از ایشان سبب مشاهدۀ غضب سلطان بتکفل مصلحت او زبان نمیدادند. (جهانگشای جوینی)، رخصت دادن. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رخصت دادن بتکلم و آنرا لب زدن نیز گویند. (فرهنگ رشیدی) :
زبانش داد شاه مرد در سنج
در سنجیده بیرون ریخت از گنج.
میرخسرو (از آنندراج).
راوی شکر را زبان دادیم
ناقل شکوه را زبان بستیم.
ظهوری (از آنندراج).
، اقرار و اعتراف کردن بچیزی. (آنندراج) :
قلم چون بوضعش زبان میدهد
ز خط شعاعی نشان میدهد.
ملاطغرا (ازآنندراج).
این طرفم زبان دهد کان توام بجان و دل
چشمک از آن طرف زند، شوخی ماه من نگر.
میرخسرو (از آنندراج).
، تملق و چاپلوسی کردن. (آنندراج بنقل از عنصر دانش)، فریب دادن. (آنندراج) :
مردم ز رشک غیر زبانم چه میدهی
زهرم چو کارگر شده تریاک بهر چیست.
بابافغانی (از آنندراج).
حدیث بوسۀ شیرین لبان اگر گفتم
ز من مدان تو که جمعی مرا زبان دادند.
بساطی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از امان دادن
تصویر امان دادن
زنهاردهی زنهار دادن کسی را در کنف حمایت خود گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان دادن
تصویر زبان دادن
وعده دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
تشکیل و ترتیب و تنظیم سازمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان دادن
تصویر زبان دادن
((~. دَ))
وعده دادن، نوید دادن، اجازه دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امان دادن
تصویر امان دادن
((اَ. دَ))
مهلت دادن، فرصت دادن
فرهنگ فارسی معین
مرتب کردن، نظم دادن، سامان دادن
متضاد: درهم ریختن، نابسامان کردن، تشکیلات، برنامه ریزی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
لتنظيمٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
Structure
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
structurer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
strukturyzować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
تنظیم کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
структурировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
strukturieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
структурувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
จัดโครงสร้าง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
গঠন করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
构造
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
kupanga
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
yapılandırmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
構造化する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
구조화하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
menyusun
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
संरचना करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
structureren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
estructurar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
strutturare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
estruturar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
לבנות מבנה
دیکشنری فارسی به عبری